نوشته شده توسط ماکسیـم بابـیچ (Maksym Babych)، بنیانگذار و مدیرعامل شرکت SpdLoad، شرکت توسعه نرمافزار مخصوص استارتاپها.
استفاده از یک محصول حداقلی قابل ارائه (MVP) برای آزمون یک مدل کسبوکار، احتمالاً محبوبترین روش راهاندازی استارتاپ است. شرکتهای مشهور جهانی مانند اوبر (Uber)، دراپباکس (Dropbox)، فیگما (Figma) و اسلک (Slack) مسیر خود به سوی یونیکورن شدن را با MVP آغاز کردند.
در این مقاله، مروری خواهیم داشت بر مفهوم MVP، گزینههای جایگزین برای آن را بررسی میکنیم و به گزینههای جدید برای یافتن و اعتبارسنجی ایدههای کسبوکاری میپردازیم.
مفهوم پایه: محصول حداقلی قابل ارائه (MVP)
«محصول حداقلی قابل ارائه» اصطلاحی است که برای نخستین بار توسط فرانک رابینسون مطرح شد و سپس توسط اریک ریس (Eric Ries)، بنیانگذار متدولوژی Lean Startup، محبوب شد.
بهگفته ریس، MVP نسخهای از یک محصول جدید است که به تیم اجازه میدهد بیشترین میزان اطلاعات اثباتشده از مشتریان را با کمترین تلاش ممکن بهدست آورد.
در واقعیت، ایده MVP ارتباط چندانی با توسعه فنی ندارد.
بنیانگذاران و بسیاری از توسعهدهندگان اغلب مفاهیم MVP و نمونه اولیه (Prototype) فناوری را با هم اشتباه میگیرند.
MVP یک نمونه اولیه فناوری نیست، بلکه روشی برای اعتبارسنجی فروش آن است. ممکن است حتی بر پایه هیچ نمونهای نباشد—مثلاً تنها یک لندینگ پیج با دکمه "خرید" باشد.
هدف اصلی MVP، آزمایش یک ایده تجاری با کمترین هزینه ممکن برای دریافت بازخورد از مخاطبان هدف و مشخصکردن مسیرهای بعدی برای بهبود و ایجاد ارزش بیشتر است.
تفسیرهای متنوع از MVP باعث ایجاد چندین جایگزین برای این رویکرد شدهاند. بیایید نگاهی به آنها بیندازیم.
جایگزینهای موجود برای رویکرد MVP
با تکامل جامعه استارتاپها، اصطلاح "MVP" اشکال و تعاریف جدیدی به خود میگیرد.
برخی MVP را بهعنوان "اولین نسخه از یک محصول" تعریف میکنند، برخی دیگر آن را "نسخهای سادهشده از یک محصول" میدانند، در حالی که گروهی دیگر اصلاً ایده MVP را رد میکنند و بهجای آن "یک محصول کامل اما ساده" توسعه میدهند.
این اتفاق به دلیل افزایش انتظارات مشتریان بر اساس گسترش و پذیرش تکنولوژیهای پیچیده و محصولات مبتنی بر فناوری رخ میدهد.
پس چه سوالاتی برای پاسخدادن توسط بازار استارتاپها آماده شدهاند؟
• محصول حداقلی دوستداشتنی (MLP)
«محصول حداقلی دوستداشتنی» اصطلاحی است که توسط برایان دی هااف، بنیانگذار نرمافزار نقشهراه Aha!، مطرح شده است.
در حالی که بسیاری از شرکتها برای راهاندازی سریع محصول با عملکرد پایه، MVPها را ایجاد میکنند، تعداد کمی به این موضوع توجه دارند که ممکن است این کار باعث ناامیدی مشتریان شود و آنها را مجبور کند به دنبال راهحلهای جایگزین بگردند.
MLP درباره ایجاد عملکرد کافی است تا مشتریان محصول را بلافاصله پس از عرضه دوست داشته باشند، نه تنها آن را تحمل کنند.
معایب آشکار این رویکرد افزایش غیرضروری هزینههای توسعه است. اما شایان ذکر است که ابزارهای توسعه امروز این امکان را میدهند که محصولی راحت و جذاب را از همان ابتدا ایجاد کنید.
• محصول حداقلی قابل فروش (MMP)
«محصول حداقلی قابل فروش» اصطلاحی است که توسط مارک دِن و جین کلند-هوانگ در کتابشان Software by Numbers در سال ۲۰۰۳ معرفی شد.
رویکرد MMP درباره ایجاد حداقل مجموعهای از ویژگیهاست تا یک مدل کسبوکار قابلاجرا برای بازاریابی آزمایش شود.
بنابراین، MMP ترکیبی از محصول حداقلی قابل ارائه و محصول حداقلی دوستداشتنی است. شروع با MMP به این معناست که شما کاربران هدف و بازار خود را از قبل مشخص کردهاید و درک روشنی از مشکلی که میخواهید با محصول خود حل کنید، دارید.
جایگزینهای ذکر شده نیز مدلهای شناختهشده و قابلمطالعهای هستند. حالا میخواهم به روشهای کمتر مشهود برای یافتن و آزمایش فرضیههای کسبوکار بپردازم که میتوانند با MVP، MLP و MMP رقابت کنند.
جایگزینهای جدید برای رویکرد MVP، MLP یا MMP
رویکرد استارتاپهای چابک بر تعامل با کاربران نهایی استوار است: حلقه بازخورد معروف «ساخت-اندازهگیری-یادگیری».
MVP و همتایان آن بهعنوان ابزارهایی برای پیادهسازی این چارچوب ایجاد شدند. از سوی دیگر، راهحلهای جدید و اصلی برای اعتبارسنجی ایده کسبوکار و مدل استارتاپ وجود دارد.
• پیشنهاد حداقلی جذاب (MCO)
پیشنهاد حداقلی جذاب یک جایگزین برای محصول حداقلی قابل ارائه است. زمانی که "محصول" به چیزی پیچیده اشاره دارد، درخواست درباره چیزی سریع، واضح و قابلفهم است.
پیشنهاد حداقلی جذاب میتواند یک جمله باشد. به یاد داشته باشید جمله تراویس کالانیک در مورد اوبر: "شما یک دکمه را فشار میدهید و در پنج دقیقه یک مرسدس S-Class یا تاون کار میآید و شما را به جایی که میخواهید میبرد."
این رویکرد نمونهای عالی است اگر با این سوال روبهرو هستید که آیا باید در توسعه MVP سرمایهگذاری کنید یا خیر.
• استراتژی سیاهچاله
استراتژی سیاهچاله برخلاف استراتژی اقیانوس آبی است. استراتژی اقیانوس آبی بهدنبال پیدا کردن یک بازار جدید و ایجاد تقاضای جدید است.
در مقابل، استراتژی سیاهچاله درباره پیدا کردن فرصتهای پنهان برای تغییر الگوهای رفتاری افرادی است که به روشی خاص عادت دارند کاری را انجام دهند یا اصلاً آن را انجام نمیدهند. اجازه دهید مثالی بزنیم.
طبق آخرین تحقیقات Stack Overflow، درصد زیادی از توسعهدهندگان بهصورت خودآموز کدنویسی را یاد گرفتهاند و تنها حدود ۴۰٪ از آنها دورههای آنلاین را بهعنوان روش یادگیری خود ذکر کردهاند. پلتفرم آموزشی برجسته کدام خواهد بود؟ پلتفرمی که به جای فروش دورههای آنلاین، به توسعه خودآموزی کمک کند.
• سرمایهگذار چابک
کلید این مدل جذب سرمایهگذار در ابتدا است. اگر نمیتوانید سرمایهگذار جذب کنید، چرا وقت و پول خود را صرف چنین پروژهای کنید؟
همانطور که میبینید، دنیای استارتاپها پر از روشهای جدید و قدیمی برای ایجاد استارتاپهای میلیارد دلاری بعدی است. حقیقت این است که هیچ قانونی وجود ندارد. اما با اعمال حداقل برخی از این قوانین، میتوانید روح کارآفرینی خود را تسریع کنید.